23 مرداد ماه
پنج شنبه عصر رفتیم خونه المان که تا رسیدیم بابارضا زنگ زد و گفت مامان بزرگش فوت کرده شما موندی پیش مامانی زهرا و من و بابایی رفتیم خونه مامان بزرگ . خیلی خانم مهربونی بود خدا رحمتش کنه . جمعه و شنبه هم اونجا بودیم . عکسی از مامان بزرگ ندارم که برات بزارم . فقط می گم خدا رحمتش کنه . هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را ...